آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

درد عجیب

نزدیک 48 ساعته که درد بدی دارم. گوش درد امانم رو بریده. فکر میکردم بعد از این همه سختی بارداری و تهوع، صبور شدم...تا دیشب گریه نکردم. خودم رو کنترل کردم. اما دیشب بعد از هیئت، حدود ساعت 12 شب تو ماشین زار زار گریه کردم. دیگه از درد داشتم خفه میشدم. زود رفتیم بیمارستان و اورژانس. دکتر ناراحت بود از اینکه برای تسکین درد من کاری نمی تونست بکنه. به دکتر حجتی زنگ زدند اونوقت شب، اما ایشون هم یه سفارشایی کردند که به نظر آقای دکتر ریسکش برای شما بالا بود. خلاصه بی نتیجه اومدیم. از داروخانه سر راه یه استامینوفن 500 و یه پماد کلوتریمازول (که د.حجتی گفتند) گرفتیم. غروب استامینوفن 325 خورده بودم ولی اثر نکرده بود... خلاصه اومدیم خونه با حال داغون. من د...
26 شهريور 1392

قرص های من!

صبح ها بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب: دمیترون بعد از شام: مولتی پریناتال موقع خواب: فرفولیک هر 8 ساعت: آموکسی سیلین سه شنبه و جمعه ها: امگا3 روزهای فرد: کلسی کر قبل از حمام: پماد گوش و.... برنامه ی من برای خوردن و مصرف داروها... کاش میشد مثل انواع ویتامین ها و املاح که توسط این قرص ها به شما می رسه، قرص ایمان، تقوا، حب اهل بیت و... وجود داشت، تا خیالم از این بابت هم راحت بود...خدا کنه سالم و صالح باشی پسرم!     در آستانه ی ولادت امام رضا (ع) هستیم. فقط تو می دانی چقدر دلتنگ حرم هستم...بخاطر وجود شما نازنینم این مدت هم سفر نمی روم. امیدوارم بعد از ورد شما به این دنیا، با هم به زیارت برویم...آخرین...
25 شهريور 1392

یک آپ با تاخیر

سلام بر عشق مامان سلام بر آقا محمدحسین مامان ببخشید اگر چند وقته نیومدم تا خاطراتمون رو بنویسم. سر مامان خیلی شلوغ بود. البته بعضی روزا هم که میومدم بنویسم، حال و حوصله نداشتم. دوست نداشتم تو بی حوصلگی و یا ناراحتی خودم دفتر خاطرات قشنگ شما رو خط خطی کنم. این شد که با یه کم تاخیر اومدم. شکر خدا امروز حالم بهتره.... سریع میریم سراغ وقایع اتفاقیه تا یادم نرفته:   سه شنبه 13/5 : جواب ازمون دکتری ساعت 4 عصر اومد. در کمال ناباوری قبول نشدم! هر جند امید زیادی نداشتم و خودمو اماده کرده بودم اما خیلی جا خوردم و جلوی دایی بی صدا گریه کردم  اخه رتبه ی خوبی داشتم. مصاحبه هم فوق العاده بود. استاد هم از فردای مصاحبه مرتب بهم زنگ...
24 شهريور 1392

یا صادق آل محمد(ص)

سلام به قند عسلم... این یکی دو روزه خیلی شیطنت نمیکنی...چرا؟ با مامانی قهر کردی؟ میدونم مادر خوبی نیستم اما ترخدا تکوناتو اینقدر کم نکن...خواهش میکنم پسرکم... دیروز داشتم وبلاگتو آپ میکردم که خاله نگار تماس گرفت و نتونستم کارمو تموم کنم. بعدش اینقدر دیر شد که سریع رفتم نماز خووندم و نهار را آماده کردم. یه نهار عالی و خوشمزه! جوجه کباب در سولاردوم...مزش از دفعات قبل خیلی بهتر شده بود...آخه از صبح دیروز با کلیییییییییی ادویه (نمک، فلفل، زردچوبه، کاری، پودر سیر) و پیاز و زعفران و ماست سون مزه دار کرده بودم...بگذریم ...   دیروز روز شهادت آقا امام صادق (ع)، رئیس مذهب جعفری بود...امام صادق برای من و مامان جون به واسطه ی تحقیق روی نقش ایشو...
12 شهريور 1392

آماده سازی اتاق گل پسر

سلام آقا محمدحسین شیطون. این روزا حسابی شیطنت میکنی و با حرکاتت دل مامانو آب میکنی. متاسفانه فعلا بابا جون چیز زیادی احساس نکردند. بنظرم خیلی هم مشتاق حس کردن حرکات شما نیستند    ولی هر شب دراز میکشم و بابا برامون حدیث کسا میخوونند..خیلی برام لذت بخشه. در این شرایط شما شروع به وول خوردن میکنی  روز پنجشنبه همراه بابایی و مامانی و دوست مامانی رفتیم دماوند. خیلی وقته مامانی اینا قراره تو دماوند باغ بخرند. خیلی روز خوب و البته خسته کننده ای بود! از 8 صبح تا 6 عصر بیرون بودیم. اونم برای من با این شرایط!!! خدا کنه تا قبل از آمدن شما یه چیزی خریداری بشه که سال بعد هر هفته سه تایی بریم گردش. اما چشمم آب نمی خوره  روز جمعه ه...
9 شهريور 1392

اولین آب تنی گل پسرم

سلام آقا محمدحسین جان. امیدوارم خوب باشی پسر مهربونم. امروز بعد از مدت ها حالم بد شد. با اینکه قرص هم خورده بودم...بگذریم...اومدم برات بگم این چند روزه حسابی سرمون شلوغ بوده...چند روز پیش به همراه مامان جون رفتیم نمایشگاه کیتکس برای خرید تخت شما.  خیلییییییی گشتیم اما هنوز قطعی نکردیم   انشالله جمعه با بابایی میریم و سفارش میدیم. اون روز دیگه اینقدر دیر وقت برگشتیم از نمایشگاه که بابایی گفتند بمونم خونه مامان جون. فردای اون روز به همراه بابایی و مامان جون رفتیم فرش برای خانه مامان جون اینا گرفتیم. تو راه هم کباب و ریحان گرفتیم و رفتیم خانه مامان جون اینا زدیم به بدن  دیروز هم ظهر به همراه مامان جون و خاله الهام رفتیم ش...
6 شهريور 1392

غروب جمعه

دلم گرفته...بابایی که نیستند...تو خونه تنهام..خاله فاطمه و فهیمه از پیشمون دیروز رفتند. خیلی خوش گذشت بهمون....دیشب رفتیم دعای کمیل حاج منصور حرم حضرت عبدالعظیم به همراه مامانی و عمو صادق. تو راه هم حلیم و نون سنگک خریدیم و زدیم....بابایی امروز گفتند شاید فردا برگردند. قرار بود پنجشنبه هفته بعد بیان..کلی ذوق کردم... دم اذان تنها دعام اینه...ظهور اقا امام زمان و اینکه خدا کنه تو سالم و صالح باشی پسرم.... ...
1 شهريور 1392
1